ز دست نامردمی های این روزگار به که پناه برم
ز بس تلاش کردم برای انسانیت هنوز هم در پله آخرم
در عجبم از مرام مردم این روزگار
انگار صداقت و درستی ندارد خریدار
در جایی که حاکمانش همه بووند فریبکار
آموزش انسانیت و درستی به کودکان هم بوود دشوار
انگار طبیعت هم با این مردم قهر است
هوای کثیف و نوشیدن آب آلوده ای که مثل زهر است
مردمانش همه در خواب غفلتند
حاکمانش در حال اعدامهای با علت و بی علتند
کاش دوباره بیدار شویم ز خواب غفلت
مرگ در ره آزادی به ز این همه ذلت
امروز روزیست که من و تو ما شویم
تا ز دست این ظالمان رها شویم
رضا امیری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر