۱۳۹۴ فروردین ۱۲, چهارشنبه

شعر خواب غفلت



ز دست نامردمی های این روزگار به که پناه برم

ز بس تلاش کردم برای انسانیت هنوز هم در پله آخرم 


در عجبم از مرام مردم این روزگار 

انگار صداقت و درستی ندارد خریدار 


در جایی که حاکمانش همه بووند فریبکار 

آموزش انسانیت و درستی به کودکان هم بوود دشوار 


انگار طبیعت هم با این مردم قهر است 

هوای کثیف و نوشیدن آب آلوده ای که مثل زهر است 


مردمانش همه در خواب غفلتند 

حاکمانش در حال اعدامهای با علت و بی علتند 


کاش دوباره بیدار شویم ز خواب غفلت 

مرگ در ره آزادی به ز این همه ذلت 


امروز روزیست که من و تو ما شویم 

تا ز دست این ظالمان رها شویم

رضا امیری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر