۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

شعر مردی که در ماه بود


مردی که عکسش بود  در ماه.
مردم را از چاله انداخت به چاه

او که میگفت ما میدهیم آب وبرق مجانی.
کجا ست که ببیند نیست در سفره ها نانی

اگر در سفره ها باشد تکه نانی.
 یقیناً در خانه دارد مهمانی

شده شرمنده از سفره های خالی از نان هر مرد.
شرمندگی به پیش اهل خانه دارد درد

چه بسیارند کودکان کار 
برای خرج خانه کار میکنند به ناچار

چه بسیارند زنان خیابانی 
که تن فروشی میکنند بحر تکه نانی

چه بسیارند دختران دم بخت.
ولی برای پسران ازدواج هست سخت

محیط زیستی  آلوده.
آن هم وضعیت زایندروده

آن هم از دریاچه ارومیه 
در شمال هم گل نرویده

به روسیه هم باج دادن 
 در این راه خزر را  هم به باد دادن

برای وارد کردن کالا ز چین 
کل ایران را زدن زمین

جوانان می میرند به چه آسانی. 
هر جوان با یک  نوع سرطانی

پول نفت هر ایرانی. 
شده خرج مردم لبنانی

ما را چه به اندوه غزه و لبنان است.
آن مردم ایران است که در حسرت نان است

از کودک ایرانی گرفت نان شبش را.
تا شیخک لبنانی کشد عربده اش را

خفقان میکند بیداد
 او که نوید آزادی میداد

گلو را برای انسانیت کرده بود پاره 
ولی دیدیم خود انسانیت بر سر دار

چه انسانهایی که شد آواره.
به زندان شد هر که با ظلم مخالفت داره

وطن افتاده به دست نامحرمان 
دگر نیست هیچ ایرانی ز دست این قاتلان در امان

تا توانستن خون ریختند 
عده ای برای حفظ جان از وطن گریختند

روزگار ایرانیان تیره و تار گشته.
پرچم ایران چه در دنیا خار گشته

روزگاری بود ایران مهد تمدن و فرهنگ.
کنون گشته پر  ز  مکر و ریا  نیرنگ

گلهای باغ وطن گشته  پرپر
دلم خون است  زین  همه نیرنگ و شرر

کنون وقت آن است به پا خیزیم.
تا کاخ ظلم و ستم فرو ریزیم
سروده رضا امیری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر