شعر بتاب خورشید بتاب ببار باران ببار
بتاب خورشید بتاب * با برف زمین این ظلم و قصاوت شاید که شود آب
بتاب خورشید بتاب. * که خون شد ز ین همه نامردمیها دل رباب
بتاب خورشید بتاب. * در این کویر تشنه شیخ میگردد در پی سراب
بتاب خورشید بتاب. * ک ین سرزمین سالهاست ندیده است به خود آفتاب
بتاب خورشید بتاب. * کز این کندن چاه بود بهر اینان نان و ندارد برای ما آب
بتاب خورشید بتاب. * که شیخ شهر خورد خون مردمان مثل آب
بتاب خورشید بتاب. * که سیاهی چنبره زده در ملک خبری نیست ز مهتاب
بتاب خورشید بتاب. * که در این سرزمین بود زندگیها مثل حباب
بتاب خورشید بتاب. * که به حال این شهر دیار دل خدا هم گشته کباب
ببار باران ببار. * شاید که شسته شود چهرهء این شهر و دیار
ببار باران ببار. * به حال این جوانان سر به دار
ببار باران ببار. * که دلم گرفته زین همه گل پژمرده و نزار
ببار باران ببار. * که دگر نمانده برگی بر سرو و صنوبر و سپیدار
ببار باران ببار. * ک از کار اینان خدا هم گشته شرمسار
ببار باران ببار. * که خدا هم گریه میکند به حال این سرزمین مثل ابر بهار
بتاب خورشید بتاب * با برف زمین این ظلم و قصاوت شاید که شود آب
بتاب خورشید بتاب. * که خون شد ز ین همه نامردمیها دل رباب
بتاب خورشید بتاب. * در این کویر تشنه شیخ میگردد در پی سراب
بتاب خورشید بتاب. * ک ین سرزمین سالهاست ندیده است به خود آفتاب
بتاب خورشید بتاب. * کز این کندن چاه بود بهر اینان نان و ندارد برای ما آب
بتاب خورشید بتاب. * که شیخ شهر خورد خون مردمان مثل آب
بتاب خورشید بتاب. * که سیاهی چنبره زده در ملک خبری نیست ز مهتاب
بتاب خورشید بتاب. * که در این سرزمین بود زندگیها مثل حباب
بتاب خورشید بتاب. * که به حال این شهر دیار دل خدا هم گشته کباب
ببار باران ببار. * شاید که شسته شود چهرهء این شهر و دیار
ببار باران ببار. * به حال این جوانان سر به دار
ببار باران ببار. * که دلم گرفته زین همه گل پژمرده و نزار
ببار باران ببار. * که دگر نمانده برگی بر سرو و صنوبر و سپیدار
ببار باران ببار. * ک از کار اینان خدا هم گشته شرمسار
ببار باران ببار. * که خدا هم گریه میکند به حال این سرزمین مثل ابر بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر